January 26, 2010

Inglourious Basterds


فیلم"حرامزادگان گمنام" محصول سال 2009 و به کارگردانی "کوئنتین تارانتینو" می باشد. این فیلم داستان گروهی از یهودیان آمریکایی می باشد که تحت فرماندهی ستوان "آلدو رین" به فرانسه تحت اشغال آلمان می روند و از هر گونه روشهای انسانی و غیر انسانی استفاده کرده و فرماندهان و افسران نازی را  شکنجه و به قتل می رسانند. روشهای ابدائی این گروه خشن و مهارت آنها در کشتار تعداد زیادی از آلمانی ها ، آنها را به گروهان "حرامزادگان " در آلمان معروف کرده. از طرفی ما با فردی با نام کلنل "لاندا" مامور "اس اس" مواجه می شویم ، که به شکارچی یهودیان  معروف است و آوازه هوش و درایت او ترس بر اندام یهودیانی می اندازد که از ترس اعدام شدن، در نقاط مختلف فرانسه پنهان شده اند. و ضلع آخر این مثلث دختری زیبا به نام "شوشانا" می باشد که خانواده اش توسط کلنل "لاندا" کشته شده اند .
فیلم از سکانسی از ادای دین "تارانتینو" به سینمای "سر جیو لئونه " شروع می شود.  یک کلبه چوبی بر فراز ثپه ای سرسبز و فردی در حال خرد کردن هیزم با تبر در کنار کلبه. ناگهان صدای موتور ماشین ها از دوردست مرد عرق کرده را متوجه خود می کند. خودروهای نظامی آلمانها همچو سوارانی در لانگ شاتی از دشت زیبا به کلبه نزدیک می شود. دختران صاحب خانه به داخل کلبه می روند. مامور "اس اس" کلنل "هانس لاندا" از ماشین پیاده می شود، از همان ابتدا نحوه برخورد او با مرد فرانسوی کاملا برای یک مامور عالی رتبه "اس اس" عجیب است. او نه اخموست نه خشک نه بی ادب ، اتفاقا کاملا گرم و خوش برخورد و مودب است ، او برای وارد شدن به خانه مرد اجازه می گیرد و بر دستان دختران مرد بوسه می زند و به جای دعوت مرد برای نوشیدن شراب  می گوید:"می دونین آدم تو مزرعه که میاد هوس شیر محلی میکنه، میشه بجاش یه لیوان شیر محبت کنید".

January 20, 2010

تنها يك داستان عاشقانه ديگر-دنياي زيباي كليشه ها



گاهي اوقات با كليشه ها هم ميشه چيز جديدي خلق كرد. حداقل اينكه حس و حال ديگري به اثر داد.مثل يك ورقهاي كاغذ كه مي توان با آن چيزهاي قشنگي ساخت بسته به سليقه....هر چند انگار بعضي كليشه ها انقدر لوث شدن كه هر نو آوري در آن بكني باز يه جايي قشنگي پشت تكرار زشت كليشه ها مخفي مي مونه ....حالا سينماي سرد اسكانديناوي و يك فيلم هيچكاكي .احتمالا نسخه اصلي بي خوابي رو بعضي دوستان ديدن اون هم از اين سرزمين بود و امسال دختري با خالكوبي اژدها نشون ميده از دل اون سينماي سرد ميشه سينمايي به نسبه گرم آفريد ولي ......تو اين پست نگاهي داشتم به فيلم Kærlighed på film


January 14, 2010

Kite Runner




فیلم "بادبادک باز" محصول سال 2007 به کارگردانی "مارک فارستر" ، اقتباسی از رمان پرفروش "خالد حسینی " به همین نام می باشد. فیلم از جایی شروع می شود که "امیر" جوان افغانی ساکن "سانفرانسیسکو" تلفنی از فردی به نام "رحیم خان" از افغانستان دریافت می کند که به او می گوید که به دلایلی به کشورش بر گردد. در ادامه ما به گذشته باز می گردیم، افغانستان، زیبا و بدون جنگ قبل از سلطه طالبان. سکانسی زیبا از خانه های آجری و کاه گلی را میبینیم، که همه مردم بر بام خانه ها جمع شده اند، آسمان پر از بادبادکهای رنگارنگ است، کودکان مشغول رقابت با همدیگر هستند و سعی می کنند باد بادک خود را هر چه بیشتر بالا تر ببرند ، و از طرفی بند بادبادک حریف خود را با حرکت سریع بادبادک خود پاره نمایند ، تا خود برنده فتح آسمان شوند. کودکی "امیر" را می بینیم ، که با "حسین" دوست نزدیک خود که پسر خدمت کار آنها نیز هست مشغول رقابت با دیگران است. پدر "امیر" روشنفکریست به نام "بابا" با بازی "همایون ارشادی" که مخالف حکومت ملا هاست ، او خانه ای زیبا و زندگی ای متمول دارد، و "حسین" پسر خدمت کار خود را همانند پسر خود دوست می دارد.

کامرون هنرمند یا تکنیسین





اینکه تو بین فیلم خورا که عاشق نوعی خاصی از سینما هستن این دستپخت کامرون جایی داره یا نه  نمی دونم....ولی دروغ چرا من خیلی این مردک رو دوست دارم.برام مثل یک مهندس می مونه که کارش رو بلده بعضی وقتا بخاطرش کلاه ام رو بر می دارم.بعضی وقتا ناخود آگاه تحسینش کردم.انگار یک تکنسین مجربه .هنوز ترمیناتور رو یادم نرفته اون صحنه ای که اون مردک آرنولد (ربات غول پیکر) مسلسل ششلولش رو از پنجره به طرف پلیسایی که بهش شلیک می کردن گرفت و بعد مثل موتور قایق موتوری اون رو بکار انداخت و هرچی جلوش بود رو درو کرد.یا صحنه ای که همون ربات با چاقو قسمتی از پوست دستش رو می بره تا به چنگهاش برسه و گلوله ای رو از بازوی زخمی یه مرد بیرون بکشه جای تحسین داره ولی هنوزم فکر می کنم یه فیلمساز بزرگ وقتی بزرگه که فقط کارش قابل تحسین نباشه باید یه جایی یه طوری چیز بیشتری برای مخاطبش بین اون همه هیاهوی فیلمش بگذاره
 میگن هنوز دود از کنده بلند میشه میگن الان فیلمسازی کار سختی شده ولی هنوز اسطوره ها زنده ان.یکیش همین کامرون-اعتراف میکنم این رو خیلی خیلی بیشتر از هم پیاله هاش یعنی جورج لوکاس و اسپیلبرگ دوست دارم-ولی خوب بعد از دیدن فیلم یه حسی به من گفت خوب چقدر هالیوود می خواد خودش رو تکرار کنه .یه شرح کوچکی رو فیلم نوشتم که شاید یه خورده لو دهنده باشه