November 20, 2009

هارمونی تکرار

نيمه ي اول ارديبهشت ماه فيلم جديد استاد روي پرده رفت، اکران محدود فقط در سه سينما. گذشت تقريبا دو ماه، فروش فيلم کمتر از نيم ميليون. واکنش منتقد و تماشاچي سرد و منفي، همه چيز نااميدانه پيش ميرود. انتظار شش ماهه امروز به سر رسيد بلاخره مايوسانه به تماشاي فيلم جديد جارموش نشستم "محدوده ي کنترل"، بدون اسلحه، بدون تلفن، بدون اسم و بدون سکـس



کارگردان: جیم جارموش
بازیگران: ایساک دو بانکوله، تیلدا سوینتن، گائل گارسیا برنال، جان هارت، بیل مورای

خلاصه داستان: به مردی ماموریتی داده می شود...
وقتی همه ی واکنش ها نسبت به اثر جدید فیلمساز دلخواه‌تون منفی باشه کسی که اون رو می پرستید طبیعتا روی شما هم تاثیر میذاره. پیش از دیدن فیلم همش نگران این بودم که فیلم اون سبک خاص جارموشی رو نداشته باشه یا خیلی خراب شده باشه یا فلان و بهمان اما خوشبختانه محدوده ی کنترل همون چیزی بود که از استاد انتظار داشتم و الان هم بسیار هیجان زدم.

از همون ابتدا سبک همیشگی جارموش و چیزهایی که به نوعی موتیف فیلم های اون شده اند در فیلم نمایان میشه. مثل همیشه کرکترهای فیلم با مشکل زبان روبرو هستند و با اینکه به زبان یکدیگر حرف نمی زنند اما منظور همدیگه رو می فهمند و درک می کنن. تمرکز به جای داستان بر روی شخصیت هاست شخصیت هایی که معمولا مینیمال هستند و کار خاصی رو انجام نمی دهند و البته اکثرا در سفر، جابه‌جایی و خیابان گردی هستند عاملی که در کارهای قبلی جارموش به استثنای قهوه و سیگار وجود داره. کم بودن دیالوگ که در محدوده ی کنترل به اوج خودش رسیده بود (طوری که فیلم چندان هم بی شباهت به آثار صامت نیست) اما یک سری عامل هم این وسط تغییر کرده‌اند. دوربین جارموش که به سکون بیش از حد عادت داشت به حرکت تبدیل شده بود یا تدوین با ضرب آهنگ تند جانشین دیزالو روی سکانسها شده و نکته ی دیگه هم لوکیشن و لباسهای و آدم های شیکِ که کمتر شاهدش بودیم.

سکانس اول فیلم با حرکاتی شروع میشه برایمان یادآور گوست داگ خواهد بود، انگار داره به ما اطلاعات میده که این مرد هم شبیه گوست داگِ و کاری مشابه با اون رو انجام میده. همین اشارات باعث شده بود که مدام این دو کرکتر رو روبروی هم قرار بدم و اونها رو با هم مقایسه کنم اما در واقع این دو شخصیت در عین شباهت‌هایی که دارند متفاوت از همدیگه هستن. شباهت اصلی دو فیلم بیشتر بر میگرده به اینکه هر دو شخصیت از یک سری قواعد خاص پیروی می کنند و اغلب هم تنها و کم حرف‌اند (هر چند شخصیت مرد تنها در این فیلم بسیار کم حرف تر و تنهاتر از گوست داگه) و یا عدم تمایل هر دو شخصیت به وسایل ارتباطی و نوع پیام رسانی خاص هر دو .در نقطه ی مقابل تفاوتها، گوست داگ سوژه های خودش با اسلحه می کشت در حالی که مرد تنها بی نیاز از اسلحه‌اس ، یا اینکه در آنجا تمایل گوست داگ به سمت کتاب بود و اینجا تمایل به سمت نقاشی و هنر مدرن است. البته بیشتر از اینکه اینها تفاوت باشند تغییر سبک به نظر می رسند.

اما تفاوت اصلی و چیزی که کاملا عامدانه در فیلم گذاشته شده تکرار بیش از حده. سکانس های فیلم تماما مشابه همدیگه هستند، مخصوصا ملاقات‌های مرد تنها با افراد مختلف انجام میده دیالوگ هایی که در این بین رد و بدل میشه، نماها و میزانسن ها، نوع و موقعیت استفاده از موسیقی بر روی صحنه های مختلف، همه چیز جوری تنظیم شده که سکانسهای مشابه هم باشند و این وسط چیزی که تفاوت ایجاد می کند نظریه هایی که توسط پیام رسانها داده میشه (در واقع نظریه ها در محدوده ی کنترل جایگزین میان پرده های نوشتاری گوست داگ شده البته در قالبی مدرن) همه ی اینها بیشتر ارجاع‌ها و علاقه‌های خود جارموش هستند، از هیچکاک گرفته تا ولز،تارکوفسکی و استاکر، موسیقی، شوبرت، و حتی مولکولها.

با همه ی این حرفا فیلم جدید جارموش چند مشکل اساسی داره که احتمالا عامل برخوردهای منفی نسبت به فیلم بوده. فیلم حتی یه داستان کمرنگ هم نداره ما فقط شاهد یه شخصیت هستیم که بهش مامویت ناشناخته ای سپرده شده و کارش اینه که سفر کنه و آدمهای جدیدی ببینه و پیامهایی رو دریافت کنه که ما هیچوقت از مضمون اونها مطلع نمی شویم(همین مسئله باعث کندی فیلم و خستگی بیننده اش میشه) به علاوه اینکه شخصیت ما هیچ جاذبه ای نداره، هیچ چیز از اون نمی دونیم و اون هم کلامی حرف نمی زنه فقط میدونیم که به نقاشی علاقه منده.

محدوده ی کنترل استاد بی شک شخصی ترین و فلسفی ترین اثر او به شمار میرود که با وجود تفاوت‌هایی که داشت بسیار دوستش داشتم و بارها بارها آن را خواهم دید و در فرصتی بیشتر درباره اش می نویسم. امتیاز دادن به جارموش تعصبی است ولی چه میشود کرد 9 از 10
....
تمام دیالوگ های اندک فیلم رو میشه اینجا نوشت، برگزیده ی انها

بلوند: تعليق
هيچكاك
برحسب اتفاق به سينما علاقه نداري؟ من از فيلم‌هاي قديمي خوشم مياد، مي‌توني ببيني زندگي چطوري بوده. اون‌هم توي سي سال، پنجاه سال يا حتي صد سال پيش، لباس‌ها، تلفن‌ها، قطارها ،شكل سيگار كشيدن مردم، تمام جزييات كوچيك زندگي.
بهترين فيلم‌ها، روياها هستن، هيچ‌وقت نمي‌توني مطمئن باشي رويا وجود داشته يا نه.
هميشه يه تصوير توي ذهنم دارم. يه اتاق پر از ماسه، يه پرنده داره به سمت من پرواز مي‌كنه و بال‌هاش به ماسه‌ها مي‌خوره. اگه راستش رو بخواي، نمي‌دونم اين تصوير رو توي روياهام ديدم، يا از يه فيلم يادم مونده

1 comment:

  1. slm...jedsn ke ali neveshte boodin raje be film va mamnoon... jarmusch bi nazire hata age faghat falsafeie khodesho too karash bege....khoshhal misham ye sariam be bloge man bezanin...tx

    ReplyDelete